ساميار تنها ستاره آسمان مامان و بابا

  اموز بابایی ما روتنها گذاشت و رفت تهران! هنوز تازه داشتیم به کنار هم بودن عادت میکردیم! خیلی سخته بابایی یه روز قبل از به دنیا اومدنت اومد پیشمون حالا هم رفت واسه امتحاناش. اشکالی نداره منو شما همو داریم تنها نیستیم فعلا مامانی  پیشمون هست. البته مامانی از روز اول میگفت بیاین خونه ما ولی من گفتم تا روز 10 پسرم باید خونه خودم باشم بعد شروع میکنیم به گردش اینور و اون مثل قدیما که تو دلم بودی! همش خونه اینوریا و اونوریا!     ...

از طرف خاله فاطی: الان مامان الي با خوشحالي داره لباسامو تنم ميكنه دور و برم شلوغه دارند  منم گریه  البته منو ميبرن خونه خيلي خوشحالم  ماماني وخاله هام هم دور برم هستند خونه از همه جا بهتره یک بع بعی هم گرفتند میخان برام قربونی کنن  از طرف مامان الی: سه روز تو بیمارستان حسابی خسته شده بودیم. وقتی اومدیم خونه حسابی خابیدی. نهار همه خونه ما بودند و کلی خوشحالی کردند. برای اولین بار شب تا 6صبح خابیدی!    ...

پسرم شیرین ترینم  خوب بخاب. تو بیمارستان حسابی مامانی رو خسته کردی. نیم ساعت شیر میخوردی تا پام به اتا ق مادران میرسید زنگ میزدن بیا پسلت گریه میکنه. گریه میکردی ها !!!!!!!جیغ!!!!!! مثل این منم دیگه همش صدای گریه ات تو گوشم بود تا یه صدایی میومد میپریدم تو اتاق ولی تو نبودی!  بعضی وقتها هم همون لحظه بیدار میشدی. پرستارا میگفتن لوسش کردی. بغلیش کردی. یه بار گریه میکردی منو راه ندادن گفتن خودمون ساکتش میکنیم   ...

خاله فاطی: ساميار نازنين در بيمارستان مبيني  به اين دنيا اومد . مامان الی: از صبح ساعت 9 رفتیم بیمارستان، ظهر موقع ملاقات شما هنوز به دنیا نیومده بودی! واسه ملاقات همه اومده بودن وبابابزرگ شیرینی خریده بود ولی شما دلت نمیخاستی بیای تا 22:15 که با گریه شیرینت دنیای مارو قشنگ و دوست داشتنی تر کردی! زمان تولد: 92/2/5 ساعت: 22:15  وزن:3100گرم قد:53سانت گروه خونی:ABمثبت  بقول سرپرستار همه چیت به بابات رفته: قدت و گروه خونیت و جنسیتت ...